در این شماره باز هم به سراغ مسائل اقتصادی برای درس خواندن میرویم، یکی از مدرسان حوزه علمیه به ما میگوید که “این وصلهها به آموزش و پرورش نمیچسبد” اما ما که داریم زیر بار هزینهها خرد میشویم میبینم در همه مدارس و خیلی از دانشگاهها باید پول بدهیم. و چون پولی نداریم، تنها میتوانیم به بچههای شادی نگاه کنیم که به مدرسه میروند.
با دیگر بچههایی که نمیتوانند درس بخوانند دست به دست هم میدهیم اما صفمان آنقدر طولانی میشود که سرمان گیج میرود. حالا “حق” بودن یا “امتیاز” بودن آموزش برای ما سوال نیست. کسی میآید تا حرفهای ما را پیچیدهتر بگوید و “کالاشدگی” بیشتر برایمان معنی پیدا میکند.
و در آخر ما که “فقط میخواهیم درس بخوانیم”، مرد میشویم، ایرانی و مسلمان، اما باز هم نمیتوانیم درس بخوانیم و پشت سر دیگران جا میمانیم.