در این برنامه سرخورده میشویم.
متلک میشنویم، دختر فراری میشویم، دختری که در دوازده سالگی به او تجاوز شده است. موقع عبور از خیابان روسری از سرمان میافتد و ما بیتوجه به اتومبیلهای اتوبان نگران آشفتگی سلولهای مردهی سرمان هستیم.
در گیر و دارِ درکِ روندِ تکاملیِ خشونت به “خاله سوسکه” برمیخوریم و روایتی دیگر از افسانهها و قصههای کودکیمان را میشنویم.
در انتهای برنامه هاج و واج از خود میپرسیم: آیا کسی ما را به سوی خوشبختی خواهد برد؟
آیا کسی فریاد خشم زنان را که از ابتدای کودکی تا پایان زنانگی امتداد مییابد خواهد شنید؟