در این برنامه، از ویژگیهای کودکان کار سخن خواهیم گفت، با این هشدار که دستکم شنیدن 5 دقیقهی ابتدای این برنامه به هیچکس توصیه نمیشود!
در ابتدای این شماره سعی میکنیم صدای واقعیت را خفه کنیم؛ بوق میزنیم، خش خش میکنیم، بعضی صداها را پایین میآوریم و دست آخر دست به دامان پاوارتی میشویم!
اما این تلاشهای مذبوحانه نمیتوانند موسیقی فالشِ ناسزاها را در سمفونی واقعیت خیابانی مخدوش کنند!
سرانجام مجبور میشویم، به حقیقت که از درزهای اخلاقیات طبقاتی بیرون زده، تن داده و کودکی “شیرشاه” را به امید خرید دوچرخه آنقدر کش بدهیم که بفهمیم تمام دوچرخهها، تمام کالاها اسیر حصاری هستند به نام “قیمت” و همهی آدمها اسیر زندانی به نام “درآمد”
عصبی میشویم؛ آنقدر عصبی که از سر جنون، پیچ گوشتی را تا دسته در بدن نفر مقابل فرو میکنیم.
برای تمدد اعصاب، در کوچه پس کوچههای جنوب تهران به دنبال پارک میگردیم ولی تمام پارکها پر است از زنان معتاد؛ از دزدی که گوشواره را از گوش دختربچهها در میآورد و فرار میکند و در همین گیرودار، افسردگی جای نان و پنیر را در سفرهمان میگیرد بیآنکه، این موضوع ربطی به گرانیها داشته باشد!
رفته رفته، وقتی برنامه نفسهای آخر خود را میکشد؛ خسته، برای خوردن فلافلِ 1500 تومانی وارد ساندویچی میشویم اما 200 تومان کم میآوریم که ساندویچی محلمان معرفت به خرج داده و ما را در حسرت فلافل داغدار نمیکند، تا حسرتی به حسرتهایمان اضافه نشده باشد.
و در نهایت اندیشمند میشویم کشف میکنیم، ساختار خشن، انسان خشن میآفریند؛ که واحد اندیشه کلام است و در جامعهای که شبکههای ارتباطی آن سرتاسر تخریبی است، چارهای نداریم جز اینکه معادلِ کلامیِ تخریبیِ این روابط را در انبارهای ذهنمان انباشت کنیم، با کد واژههایی به نام فحشهای ناموسی!!