دسته: داستان
دوست داشتن یا … (بخش اول)
من بچههای سر کوچهمان را دوست ندارم چون به هر دختری که میاد گیر میدهند. من پسر همسایهیمان را دوست دارم چون به هیچ دختری محل نمیگذارد. من از بقال سر کوچه خود بدم میآید چون به ما شیر نمیدهد و گرانفروشی میکند. من مادرم پدرم و برادر و خواهرم را دوست دارم چون به من خیلی مهربانی کرده است. آنیتا، 13 ساله، پنجم دبستان یک روز صف شیر بود من رفتم به صف شیر که شیر بگیرم. صاحب مغازه به من شیر را 300 تومان داد. آن گرانفروش است. آن مغازهای که میرفتم آدم خوبی بود. به من شیر ... ادامه مطلب